سلام
امروز ساعت ۶ونيم رسيدم اداره چون جواديا ماشين ميخواست بياره جايی کار داشت منهم باهاش اومدم خلاصه زود رسيدم و ...
ادامه
مطلب
سلام
۴شنبه با نگار - مامان و شيوا رفتيم خونه خانم مقبلی ديدن کوچولوی ليلا همونی که اسمش را ديبا گذاشتن ...
ادامه
مطلب
اينهم عزيز دل مامان آذر
ادمهای از پررو و از خود راضی
ديروز رييس گروهمون به مناسبت وليمه مکه رفتنش ما را بيرون برای ناهار مهمون ...
ادامه
مطلب
آدمهای .....
ديشب باعزيزی صحبت ميکردم ميگفت قرار بود اول ماه برم مکه برای خداحافظی خونه اش رفته بودم که از ...
ادامه
مطلب
سلام
نگار مامانی مريض شده بود و تب خيلی بالايی داشت برديمش دکتر جاتون خالی سرتق بازيی دراورد که نگو و ...
ادامه
مطلب
سلام
تعطيلی خوبی بود عالی بود
يه روز رفتيم خونه عموی نگار.نگار از با پسر عمو و دختر عمو بودنش حالی کرده ...
ادامه
مطلب
نگار تازگيها خيلی لجباز شده اساسی حال منو گرفته چون ديگه کم اوردم از لباس پوشيدن از کفش پوشيدن از ...
ادامه
مطلب
سلام
امروز از اون روزهاست چون هيچکسی اداره نيست همه رفتن تا توی اين چند روزه يه حالی به خودشون بدن ...
ادامه
مطلب
اين ماه سالگرد ازدواج من و جوادياست نمی دونم چی بگيرم تازه از همه مهمتر نمی دونم چی ميگيرم ها ...
ادامه
مطلب
مامان و بابای جواد از مکه برگتند و من-جواد -مامانمو نگار تنها کسانی بوديم که رفتيم و خونه را برای ...
ادامه
مطلب
سلام
بازم نوشتم و نيومد لعنت کلی احساسات و وقت خرج کردم